سهند نمونه خواهسهند نمونه خواه، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره
عشق من و بابايي عشق من و بابايي ، تا این لحظه: 16 سال و 3 ماه و 28 روز سن داره

تقديم به پسر گلم سهند جان

94/05/01 خاطرات سفر تابستاني

قبلش ازت غذرخواهي ميكنم كه كمي دير به وبلاگت سر زدم امسال خدا رو شكر  تابستون خوبي داشتي اولا كه از تير مهد كودك نذاشتيمت و شما يه پسر مستقل شدي كه خودت خونه تنها مي موني چون تابستون امسال خيلي هواها گرم بود ترجيح ميدادي خونه بموني  اول مرداد ماه هم دايي جمال دعوت كرد كه بريم ويلاشون تو ازمير ما هم با خاله ليلي و مادر و سپهر و سوگي از اول مرداد تا 12 مرداد رفتيم اونجا خيلي خيلي خيلي بهت خوش گذشت هر روز مي رفتيم دريا من فكر كردم اولش شايد نخوايي بري تو آب اما مشتاقانه رفتي و اصلا هم نمي ترسيدي انقدر بهت خوش گذشته بود كه اصلا راضي نبودي برگرديم موقع برگشتن كلي گريه كرده بودي مخصوصا كه با زرن دختر داييم انس گرفته بودي و دوستاي خوب...
29 مرداد 1394

94/03/18 دعوت به افتتاحيه نمايشگاه چوب

عزيز دلم چقدر دوست داري بيايي اداره مامان بازم براي افتتاحيه نمايشگاه شما اومديد اداره مامان چقدر از اينكه بدوني رئيس مامان شما رو هم دعوت كرده ذوق ميكني  به عشق نمايشگاه نخوابيدي بعد از مهد اومديم خونه نهار خورديم بعدش آماده شدم رفتيم اداره براي افتتاحيه نمايشگاه بعدش هم رفتيم اسكيت كه خيلي بهمون خوش گذشت بعد از اسكيت هم كلي تو شاهگلي توپ بازي كرديم          ...
24 خرداد 1394

94/03/08 يك جمعه باصفا در عيش آباد

پنجشنبه شب با بابا جون تصميم گرفتيم كه جمعه خونه نمونيم و فكر كرديم بريم عيش آباد عزيز دلم اون موقع ها كه شما هنوز چشماي قشنگتو به اين دنيا باز نكرده بودي من و بابا جون رفته بوديم عيش آباد خيلي جاي باصفايي هستش دلمون خواست تو رو هم از ديدين اين زيبايي ها محروم نكنيم چون تو عاشق آب  بازي و سنگ بازي هستي اونجا هم جون ميده بري خوب بازي بازي كني با داي داي هماهنگ شديم كه همگي با هم بريم ... خيلي خيلي خوش گذشت ......     اينجا آبشار عيش آباد هستش كه شما چون كوچولويي نتونستي بيايي بالا من و بابايي دو تايي رفتيم  شما هم با مادر برگشتي آب بازي كني  &nb...
11 خرداد 1394

94/03/01 ورك شاپ اداره مامان

  پسر عزيزم اونقدر دوست داري با مامان بيايي اداره  ولي من هميشه ميگم آقاي رئيسمون دعوام ميكنه  قانع ميشي       چند روي هم بود كه به عشق جمعه يكم خرداد كه تو دانشگاه ورك شاپ بود و بهت قول داده بودم بياي دانشگاه زندگي رو ميگذرونديم بلاخره جمعه اومدي اداره مامان كلي با ماهني بازي بازي كردي بعد از ظهر بابا جون بردت خونه استراحت كردي و عصر دوباره برگشتين اداره قربونت برم كه تا برگشتي ديدي ما داريم عكس يادگاري ميندازيم بدو بدو اومدي بغلم گفتي مامان مثل اينكه يه كم دير كرديم               اين همون ...
4 خرداد 1394

94/02/30 تولد داي داي

امروز تولد داي داي هستش مادر همه رو به رستوران وحيد دعوت كرده  عزيزم اونقدر ذوق تولد داشتي كه بعد از ظهر تا بيدار شدي گفتي مامان كي ميريم تولد داي داي لباسامونو پوشيديم خوشگل كرديم رفتيم تولد  موقع برگشتن گير دادي كه با خاله جون ميرم با اونا رفتي چند تا فشفشه اوردين در خونه روشن كرديم بعد خاله اينا اومدن خونه ما هندونه خورديم بعد هم دوباره با اشك هاي چشماي خوشگلت كه ميگفتي نرن بدرقشون كرديم  
4 خرداد 1394

94/02/21 اولين روز اسكيت

پسر نازم عاشق اسكيت هستش قبلا تو خونه كمي تمرين مي كرديم ولي پسرم از امروز ميري آموزش اسكيت چون بابا جون دوشنبه عصر خونه ميشه    قرار بود بريم اسكيت اما باباجون كارش زياد بود و نتونست بياد منم چون بهت قول داده بودم رفتيم سوگي و سپهر و خاله جون رو برداشتيم و رفتيم پيست اسكيت شاهگلي كه همون روز هم توسط مربيت آقا امير آموزش رو شروع كردي ........... روز خوبي بود مخصوصا ظهر كه بارون باريده بود هوا عالي بود بعد از اسكيت هم كمي باهم تو شاهگلي توپ بازي كرديم ولي هر چي ازت ميپرسيدم خسته شدي يا نه جوابت فقط نه بود      ...
22 ارديبهشت 1394

94/02/08 بازديد از اولين نمايشگاه هنري

امروز افتتاحييه نمايشگاه نقاشي هنرمندان كوچك در پارك خاقاني بود كه توسط يكي از دوستان مامان كه مدير  آموزشگاه نقاشي ماني نو هستش برگزار شده  ما هم با خاله سونا و ماهني قرار گذاشتيم و رفتيم نمايشگاه چقدر برات جالب بود دونه دونه عكساي بچه ها رو به من نشون ميدادي و اسم حيواناتي كه نقاشي شده بود رو به من ياد ميدادي  خيلي نقاشي هاي قشنگي كشيده بودن  بعدش هم كلي با ماهني تو محوطه پارك بازي كردين و خوش گذروندين .... موقع برگشتن به خونه كه ماهني ميخواست بياد خونه ما و مامانش راضي نبود يه شيطنتي كردي كه گفتنش خالي از لطف نيست  به ماهني گفتي «ماهني من درسام مونده ميخوام برم درسامو بخو...
22 ارديبهشت 1394