بازديد از خانه لاله ها
پنجشنبه مهموني دايي رضا بود كه براي بابك و پرهام دوقلوهاي خوشگل ترتيب داده بودن شب از اونجا رفتيم خونه حاجي مامان كه شما يه كوچولو با ديدين بچه ها اخلاقت عوض ميشه كمي تحمل كرديم بعد با خاله ليلي اينا اومديم خونه ما كه تا ساعت 2 نصفه شب با هم بولوف بازي كرديم و بعد ازاينكه اونا رفتن شما هم خيلي زود خوابت برد جمعه 94/01/28 صبح ساعت 9 بيدار شدي من خسته بودم دلم ميخواست بازم بخوابم ولي با اون لبخند زيبايي كه به من گفتي "مامان جون صبح بخير "دلم نيومد دوباره بخوابيم بغلت كردم و كمي ماچ و موچت كردم بعد رفتيم صبحونه خورديم بعدش بابا جون كار داشت ما هم تا ظهر باهم بوديم كمي با هم بازي كرديم بعد با "نانا "(ناز...
نویسنده :
رعنا فرسادبخش
10:26