سهند نمونه خواهسهند نمونه خواه، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 8 روز سن داره
عشق من و بابايي عشق من و بابايي ، تا این لحظه: 16 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره

تقديم به پسر گلم سهند جان

94/07/16 روز جهاني كودك

عزيز دلم كودك زيباي من روزت مبارك من وبابايي سعي كرديم امسال روز كودك بهت خوش بگذره پنجشنبه بود من از اداره زودتر دراومدم چون توي مدرسه تون جلسه بود زودي رفتم يك دسته گل زيبا و كوچولو و يك قوطي شيريني خريديم و اومدم مدرسه وقتي گل و بهت دادم خيلي خوشحال شدي بعد از مدرسه هم دو تايي رفتيم و اون ماشين لودر رو كه قولش رو داده بودم رو خريديم و ... شب هم بابا جون ما رو برد رستوران روز خيلي خيلي خوبي بود مادر جون هم يه بلوز خوشگل برات كادو داد  عزيزم اين هم عكس جشنتون تو پارلا كه خانم معلم برامون فرستاده بود                          ...
5 آبان 1394

يك جمعه زيباي تابستاني

  يه جمعه زيبا به همراه خاله سونا اينا كه  بهمون خيلي خوش گذشت كلي گشتيم تا يه جاي دنج پيدا كرديم  بعدش هم از دست خورشيد خانوم همش اين ور رفتيم اون ور رفتيم خلاصه كه ابرها شرمنده مون  كردن و يه سايه زيبا برامون اوردن                  اينم بهانه گيري هاي كودكانه شما    ...
31 شهريور 1394

94/06/30 امروز پسرم تو جشن مدرسه جديد شركت كرد

چند هفته اي بود كه ما درگير ثبت نام سهند جونم بوديم  تا اينكه خاله ليلي پارلا رو به ما معرفي كرد رفتيم و سهند رو ثبت نام كرديم امروز هم در واقع جشن آغاز سال تحصيلي بود صبح بيدار شديم مامان هم بخاطر شما مرخصي گرفته بود با هم صبحونه خورديم لباسهاي خوشگلت رو كه از پارلا داده بودند رو پوشيديم و رفتيم پارلا خيلي خيلي خيلي آغاز خوبي بود ......... ...
30 شهريور 1394

94/05/14 تولد يك سالگي الينا جون

قربونت برم كه با همه بچه هاي هم سن و سالت فرق داري  چهارشنبه تولد الينا جون دعوت بوديم تو هم خونه مادر موندي تا مامان بعد از اداره بره حاضر بشه بعد بياد شما رو هم برداره بريم تولد قربونت برم الهيييييييييييي توي تولد از كنار من تكون نخوردي مثل يه اقا پسر خوب از اول تا آخر تولد كنارم نشستي به زور بردمت كنار الينا تا يه عكس ازتون بگيرم خيلي دوستتتتتتتتت دارم عاشقتم حيلي بهمون خوش گذشت با وجودي كه تازه از مسافرت برگشته بوديم و نسبتا خسته بوديم ولي خيلي خيلي خوش گذشت    ...
29 مرداد 1394

94/05/01 خاطرات سفر تابستاني

قبلش ازت غذرخواهي ميكنم كه كمي دير به وبلاگت سر زدم امسال خدا رو شكر  تابستون خوبي داشتي اولا كه از تير مهد كودك نذاشتيمت و شما يه پسر مستقل شدي كه خودت خونه تنها مي موني چون تابستون امسال خيلي هواها گرم بود ترجيح ميدادي خونه بموني  اول مرداد ماه هم دايي جمال دعوت كرد كه بريم ويلاشون تو ازمير ما هم با خاله ليلي و مادر و سپهر و سوگي از اول مرداد تا 12 مرداد رفتيم اونجا خيلي خيلي خيلي بهت خوش گذشت هر روز مي رفتيم دريا من فكر كردم اولش شايد نخوايي بري تو آب اما مشتاقانه رفتي و اصلا هم نمي ترسيدي انقدر بهت خوش گذشته بود كه اصلا راضي نبودي برگرديم موقع برگشتن كلي گريه كرده بودي مخصوصا كه با زرن دختر داييم انس گرفته بودي و دوستاي خوب...
29 مرداد 1394

94/03/18 دعوت به افتتاحيه نمايشگاه چوب

عزيز دلم چقدر دوست داري بيايي اداره مامان بازم براي افتتاحيه نمايشگاه شما اومديد اداره مامان چقدر از اينكه بدوني رئيس مامان شما رو هم دعوت كرده ذوق ميكني  به عشق نمايشگاه نخوابيدي بعد از مهد اومديم خونه نهار خورديم بعدش آماده شدم رفتيم اداره براي افتتاحيه نمايشگاه بعدش هم رفتيم اسكيت كه خيلي بهمون خوش گذشت بعد از اسكيت هم كلي تو شاهگلي توپ بازي كرديم          ...
24 خرداد 1394

94/03/08 يك جمعه باصفا در عيش آباد

پنجشنبه شب با بابا جون تصميم گرفتيم كه جمعه خونه نمونيم و فكر كرديم بريم عيش آباد عزيز دلم اون موقع ها كه شما هنوز چشماي قشنگتو به اين دنيا باز نكرده بودي من و بابا جون رفته بوديم عيش آباد خيلي جاي باصفايي هستش دلمون خواست تو رو هم از ديدين اين زيبايي ها محروم نكنيم چون تو عاشق آب  بازي و سنگ بازي هستي اونجا هم جون ميده بري خوب بازي بازي كني با داي داي هماهنگ شديم كه همگي با هم بريم ... خيلي خيلي خوش گذشت ......     اينجا آبشار عيش آباد هستش كه شما چون كوچولويي نتونستي بيايي بالا من و بابايي دو تايي رفتيم  شما هم با مادر برگشتي آب بازي كني  &nb...
11 خرداد 1394