سهند نمونه خواهسهند نمونه خواه، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 8 روز سن داره
عشق من و بابايي عشق من و بابايي ، تا این لحظه: 16 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره

تقديم به پسر گلم سهند جان

94/2/7 اردو لاله پارك از طرف مهدكودك مريم

عزيز دلم امروز از طرف مهد ميبرنتون لاله پارك  قربونت برم از ديروز چقدر ذوق ميكردي    همش ميگفتي ما رو با سرويس ميبرن پارك . منم بهت گفتم ميشه مامانم با خودتون ببرين با اون دستهاي ناز قشنگت به من اشاره كردي و گفتي كه "بابا بزرگترها رو نميبرن فوط كوچولوها رو ميبرن" كوچولوي من فدات بشم كه به فقط هم فوط ميگي................ از خانوم معلمت خواهش كردم تا ازت عكس بگيره تا بذارم تو سايتت البته فيلم برداري خواهند كرد ولي عكس هنوز معلوم نبود............. خانوم معلمها و خانوم مدير مهد مريم زحمت كشيدن و براي شادي شما كوچولوها قبول زحمت كردن و شما رو بردن لاله پارك مسئوليت سنگيني ...
7 ارديبهشت 1394

دلجويي از سوگي جون تو سيزده بدر 94

سيزده بدر امسال هم بهمون خوش گذشت شب قبلش كه خونه خاله ليلي بوديم چون كه تولد خاله ليلي بود همونجا چون ما ماشين نداشتيم تصميم گرفتيم با هم بريم يه جايي كه خونه نمونيم صبحش قرار شد بريم كارخونه عمو امير اينا اونجا سوگي جون سر بازي باراحت شد و شما هم دلداريش ميدادي ... ...
30 فروردين 1394

وقتي پسرم خوشگلم آشپزي ميكنه

مامان فداي چشماي قشنگت  عاشق كمك كردن به ماماني وقتي غذا ميپزم ايندفعه ديگه شما همشو درست كردين  منم كمي كمكت كردم مامان نمك بده  مامان ................ مامان ....... مامان... تا غذا رو بپزي صد بار مامان گفتي فدات شم ...
30 فروردين 1394

بازديد از خانه لاله ها

پنجشنبه مهموني دايي رضا بود كه براي بابك و پرهام دوقلوهاي خوشگل ترتيب داده بودن شب از اونجا رفتيم خونه حاجي مامان كه شما يه كوچولو با ديدين بچه ها اخلاقت عوض ميشه كمي تحمل كرديم بعد با خاله ليلي اينا اومديم خونه ما كه تا ساعت 2 نصفه شب با هم بولوف بازي كرديم و بعد ازاينكه اونا رفتن شما هم خيلي زود خوابت برد   جمعه 94/01/28 صبح ساعت 9 بيدار شدي من خسته بودم دلم ميخواست بازم بخوابم ولي با اون لبخند زيبايي كه به من گفتي "مامان جون صبح بخير "دلم نيومد دوباره بخوابيم بغلت كردم و كمي ماچ و موچت كردم بعد رفتيم صبحونه خورديم بعدش بابا جون كار داشت ما هم تا ظهر باهم بوديم كمي با هم بازي كرديم بعد با "نانا "(ناز...
29 فروردين 1394

خاطرات نوروز 94

  بلاخره 93/12/29 ساعت يك ظهر حركت كرديم به مقصد سلطانيه زنجان و اونجا از گنبد سلطانيه ديدن كرديم شب رو اونجا مونديم چقدر با ماهني بهت خوش ميگذشت و البتهههههههههههههه كمي هم اذيت ميكردين مثلا بعضي چيزا رو از هم تقليد مي كردين مثل دستشويي كه باهم ميگرفت كمي رو اعصابمون راه رفتين ولي كلا بهتون خوش گذشت كلي انرژي خالي كردين  ما مامانا خيلي نگران بوديم كه خدايي نكرده شماها مريض نشين هوا هم كمي سرد بود به خاطر همين موقع پياده شدن از ماشين سر لباس پوشيدن كلي خستمون ميكردين  صبح زود به راه افتاديم و تو جاده قزوين تو يه رستوران خيييللللييي شيك و سنتي صبحانه خورديم نزديكاي شب رسيديم كاشان .... ...
24 فروردين 1394

93/11/28 آخرين روزهاي سال 93

چهارشنبه سوري امسال هم برگزار شد بعد از اداره بابا مرتضي برا من و شما سورپرايز بزرگي داشت و گفت كه ما هم با خاله سونا اينا مي ريم مسافرت و شما هم از اينكه قرار بود با ماهني بري مسافرت خيلي خوشحال بودي اون روز با هم رفتيم خونه خاله ليلا از اونجا هم رفتيم عيدي هاي زندايي فرناز رو برديم و بعدش با بابا جون رفتيم كمي خريد كرديم بعدش هم چون تولد عمه جونت بود رفتيم خونه عمه تولد گرفتيم و تا شب هم اونجا بوديم شام خورديم عمه هم برات فشفشه خريده بود  از كلي با اونا ذوق كردي و خوشحال بودي تولد عمه هم خيييييييييييلي خوش گذشت چون قرار بود فرداش سمنو بپزيم عمه رو هم برداشتيم اومديم خونه خودمون تا ساعت سه نصفه شب كه شما هم پابه پاي ما كمك ميكردي &n...
24 فروردين 1394

Happy Valenlines 93/11/25

سهند جان عشقم امسال هم ولنتاين با حضور شما برگزار شد  ظهر وقتي از اداره اومدم  مهد دنبالت كادويي كه خاله سونا واسه تولدت داده بود رو بهت دادم و براي اينكه زياد گير ندي گفتم واسه ولنتاين خريده بعدش سوار ماشين شديم  ازت پرسيدم : سهندجون به نظرت واسه باباجون كادوي ولنتاين چي بخريم؟ گفتي: بذار فكر كنم بعدش گفتي: بريم گل بخريم منم قبول كردم و كمي بعد از اون گفتم سهند به نظرت گل كم نميشه ، كادو چي بخريم؟؟؟؟ گفتي بذار بازم فكر كنم بعد از كمي تامل گفتي نه مامام همون گل كافي هست و من كلي خنديدم بعد دوتايي رفتيم يه گل خوشگل خريديم از امير آقا تو چهارراه منصور انصافا هم گل خوشگلي بود همون جا گفتي كه ...
26 بهمن 1393

93/11/21 تولد سه سالگي

پسرم،عشقم، نفسم،شاهزاده قلبم تولد سه سالگي به مفصلي دو سال قبل نبوذد ولي به همه خوش گذشت .... شب قبل چون مامان نتونست برا روز تولدت مرخصي بگيره مجبور بودم كلي از كارامو انجام بدم واسه همين خاله ليلي و مادر و زندايي فرناز هم كه اولين سال بود تولدتو ميديد اومدن كمك و شما هم كلي با سوگي جون بازي بازي كردي و چون بهت قول داده بودم ميري خونه عمه جون ساعت 7 عصر ازت پرسيدم كه ميري گفتي يه كم ديگه ميخوام بازي كنم ولي بعدش ميرم... عمه جونم بعد از مهموناش زنگ زد كه سهند رو بيارين ... خلاصه رفتي خونه عمه و شب رو هم همونجا موندي ما هم كلي كار بعدش هم داي داي بادكنك ها رو به كمك باباجون باد كردن و كمي از تزئينات تولدم انجام شد  من...
25 بهمن 1393