بازديد از خانه لاله ها

پنجشنبه مهموني دايي رضا بود كه براي بابك و پرهام دوقلوهاي خوشگل ترتيب داده بودن شب از اونجا رفتيم خونه حاجي مامان كه شما يه كوچولو با ديدين بچه ها اخلاقت عوض ميشه كمي تحمل كرديم بعد با خاله ليلي اينا اومديم خونه ما كه تا ساعت 2 نصفه شب با هم بولوف بازي كرديم و بعد ازاينكه اونا رفتن شما هم خيلي زود خوابت برد

  جمعه 94/01/28 صبح ساعت 9 بيدار شدي من خسته بودم دلم ميخواست بازم بخوابم ولي با اون لبخند زيبايي كه به من گفتي "مامان جون صبح بخير "دلم نيومد دوباره بخوابيم بغلت كردم و كمي ماچ و موچت كردم بعد رفتيم صبحونه خورديم بعدش بابا جون كار داشت ما هم تا ظهر باهم بوديم كمي با هم بازي كرديم بعد با "نانا "(نازيلا به زبون شما) قرار گذاشتيم بريم خانه لاله ها رو ببينيم كه خاله جون خيلي تعريفشو كرده بود 

از خونه تا اونجا  باهم شعر خونديم و گاهي هم از زمين سنگ برميداشتي و پرت ميكردي جاي ديگه و....

عمه جون و نانا هم اونجا منتظر ما بودن با هم رفتيم توي اون خونه ي زيبا واقعا زيبا اونقدر زيبا بود كه نميتونستيم از اونجا دل بكنيم....

عليرضا رو هم اونجا ديديم كه شما رفتي يواش پيشش و اون هم از ديدن تو ذوق كرد كمي اونجا بازي كردي و بعد با عمه اينا اومديم خونه ما ناهار خورديم و شما اونقدر خسته بودي كه خوابيدي