خاطرات نوروز 95
عزيز دلم امسال عيد همه برنامه ريزي هامون به هم خورد
قرار بود با خاله جون اينا و خان دايي اينا بريم باكو ولي مريضي حاجي مامان مانع شد ....ديگه چون مادر تنها ميموند و همه هم تقريبا مسافرت بودن مجبور شديم ما بمونيم ولي چند روز رفتيم سرعين و سردابه خيلي خوب شد
اينم گردش در تبريز
اينم چند تا عكساي سفر كوچولومون
اينم طبيعت زيباي سردابه
اينم يه روز شاد كه بطور اتفاقي تو پارك سرزمين عجايب دوستت يسنا جونو ديديم
اينم يه روز به ياد ماندي در خانه تاريخي كلكته چي كه افتادي توي حوض آب و مجبور شدم تو يكي از اتاقهاي اونجا كه البته خانم هاي اونجا هم خيلي كمك كردن لباسهاتو در بيارم تا بابا جون بره از ماشين برات لباس بياره الهيييي قربونت برم خانم هاي اونجا عاشقت شده بودن يكي چاي مياورد يكي شكلات مياورد يكي بخاري برقي .... هر كي كاري ميكرد كه تو احساي غريبي نكني